پسرک ماهی فروش بعد از خونه رفتن تصمیم بر عدم بازگشت به خانه گرفت و دیگر تحمل کنایه خواهر و برادرش را نداشت پسرک با ماشینی که از جاده اصلی میگذشت خودش را به نزدیک ترین شهر رساند پسرک که کم سن بود و پولی هم نداشت میدانست باید سختی های زیاد را تحمل کند در گوشه ای خیابان نشسته بود که پسرکی لاغر و دراز را بالای سر خود دید پسرک تقریبا همسن پسرک ماهی فروش بود پسرک از همان اول فهمید که پسرک ماهی فروش در این شهر غریبه است برای همین تصمیم گرفت با او بیشتر آشنا شود و داستان پسرک ماهی فروش قسمت 7
داستان پسرک ماهی فروش قسمت 6
داستان پسرک ماهی فروش قسمت 5
پسرک ,ماهی ,نداشت ,تحمل ,تصمیم ,شهر ,ماهی فروش ,پسرک ماهی ,سر خود ,خود دید ,بالای سر
درباره این سایت