محل تبلیغات شما
حمید و حسین به سمت خانه رفتند به خانه رسیده اند و حمید اول داخل شد و بعد حسین پشت سر حمید وارد شد مادر حمید پرسید به موقع رسیدین بچه ها میخوام شام رو بیارم حتما خیلی گرسنه اید اصلا جوری رفتار کرد با حسین که گویا اصلا صدسال است این پسرک را میشناسد و متوجه شده که حسین جای رو ندارد برود شام رو آورد و بچه ها خورده اند و کمی صحبت کرد و از حسین پرسید خب پسرم به مدرسه میروی کلاس چندم میخوانی حسین با صدای مظلوم گفت راستش را.که حمید پرید وسط گفت حسین هنوز به

داستان پسرک ماهی فروش قسمت 7

داستان پسرک ماهی فروش قسمت 6

داستان پسرک ماهی فروش قسمت 5

حسین ,حمید ,رو ,ها ,پرسید ,اصلا ,بچه ها ,شام رو ,اند و ,صحبت کرد ,و کمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها